سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقد و جمع بندی  بایستگی یا عدم بایستگی «کلام جدید»

          نقد و جمع بندی  بایستگی یا عدم بایستگی «کلام جدید»

1-     ایشان (آقای فاضل)در ابتدای مقاله تذکر میدهند که علی رغم نظر نویسنده مقاله اصلی در حوزه علوم اسلامی ما علمی تحت عنوان «فلسفه دین » به معنای اصطلاحی اول نداشته­ایم. و مسائل مذکور در علم کلام بررسی میشد. این سخن ناقد محترم گرچه فی حد نفسه درست می­باشد اما نقدی بر نویسنده حساب نمیشود چرا که نویسنده محترم نخواسته­انمد وجود چنین علمی را در اسلام ثابت کنند بلکه ایشان صرفاً به وجود مسائل این اصطلاح در حوزه علوم اسلامی تأکید کرده­اند و نه بیشتر.

2-     نویسنده محترم مقاله فلسفه دین در بحث نافیان کلام جدید با مقایسه فقه سنتی و کلام سنتی مخالفت کرده و وصف «جدید» برای فقه را ناروا و برای کلام روا شمرده است. که در این موضوع بسیاری از اشکالات ناقد محترم بر ایشان وارد است و وجوه افتراقی که ایشان بین فقه و کلام ذکر کرده­اند مطابق با واقع نیست. چرا که اولاً مسأله تحول مسائل منحصر به کلام نیست و بلکه در فقه بسیار بیشتر از کلام است ثانیاً تحول عمیق در مبانی و روش نیز منحصر در کلام غربی است و ربطی به کلام اسلامی ندارد لذا وجهی برای توصیف آن به جدید به شمار نمی­آید. ثالثاً تکیه بر منابع ثابت در فقه و انکار آن در کلام سخنی نادرست است چرا که اتفاقاً ثبات در منابع کلام بسیار بیشتر از فقه است و دقیقاً به همین دلیل است که اختلاف در مسائل کلامی و اعتقادی بسیار کمتر از اختلافات موجود در فقه است که حتی گاهی در میان شاگردان یک استاد دیده میشود. و جالب اینجا است که در رد تحول معرفت دینی ایشان و بسیاری دیگر بر ثبات اعتقادیات تأکید میکنند و تحول در احکام فقهی را فی الجمله میپذیرند. علاوه بر اینکه باید خاطر نشان کرد اگر در کلام بر عقل و منبع بودن آن تأکید می­شود عقل برهانی است نه ظنیات آن که حتی در فقه نیز مورد انکار است چه رسد به کلام.

3-     ناقد محترم نقش عقل را منحصر به اثبات توحید و نبوت کرده است در حالی که چنین نیست قلمرو ارزش معرفتی عقل منحصر به این دو نیست و تا هر جایی که بتواند برهان اقامه کند کارآیی دارد و راهنماست و هیچگاه عقل به خودی خود راهزن نیست و اگر احیاناً خطایی از عقل دیده میشود از خود عقل نیست بلکه از مقدماتی است که به عقل داده شده است یعنی خطا در اطلاعات داده شده به عقل از حسیات یا از تجربیات و... است و این خطا را نباید به پای عقل نوشت. علاوه بر اینکه عقل فقط تا جایی کارآیی دارد که برهانی باشد نه عقل ظنی. علاوه براینکه تکیه بر منقولات باعث ثبات در علم نمیشود بلکه چون راه اختلافات سندی و دلالی و صدوری باز میشود آنها بیشتر در معرض تغییر هستند.

4-     مطلب دیگری که در سخن ناقد محترم به چشم می­خورد تمایزی است که ایشان بین طب قدیم و جدید هم به لحاظ روش هم به لحاظ مسایل وهم به لحاظ غایت مینهند. واین مطلبی به غایت مشکل است که بتوان اثبات کرد این دو حتی در اغراض نیز با هم متمایزند.

5-     در نهایت با تأیید ناقد محترم باید گفت کلام اسلامی شایسته وصف جدید نیست چون دلیلی بر این مطلب نداریم جز این که به مسایل نوپدید، در کلام اسلامی باید پاسخ داده شود که فقط ضرورت تحول در کلام را اثبات میکند نه تأسیس کلامی جدید.

6-     نکته دیگری که جالب توجه است این که استاد محترم در مقاله از تعدد علم کلام قدیم با کلام جدید احتراز می­کنند و به نوعی آن را رد می­کنند و صرفاً نامیدن کلام به وصف جدید را به خاطر فوایدی که در پرداختن تخصصی به مباحث جدید وجود دارد توصیه می­فرمایند ولی در کلاس در دفاع از نظرشان  از تفاوت ماهوی این دو سخن گفتند و ادله­ای که اقامه می­کردند در صدد این بود که تمایز این دو علم را نشان دهند و این یک نوع تذبذب را در نظریه نشان می­دهد که معلوم نیست بالاخره مدعای ایشان چیست و در صدد اثبات چه چیزی و نفی چه چیزی هستند.

7-     نکته دیگری که در کلاس ناگفته ماند این است که اگر کلام جدید  غیر از کلام قدیم است و سنخ مسائل آنها باهم متفاوت است ملاک تشخیص این که مسأله­ای جزوِ کلام جدید یا قدیم باشد چیست؟ مخصوصاً با توجه به این نکته که ایشان ملاک تجدد را صرفاً به تجدد زمانی نمی­دانند. آیا لازمه این گفته این نیست که کلام سنتی دیگر مرد و تمام مسائل کلامی نو داخل کلام جدید باید بحث شود؟ یا این که هر مسأله­ای که از عالم غرب وارد جامعه اسلامی  شود ملاک   «کلام جدید»ی بودن است؟ علاوه بر اینکه بسیاری از مسایل کلام جدید واقعاً جدید نیستند و به نوعی در کلام سنتی نیز مورد بحث بوده­اند. گرچه در حدود و ثغور بحث تفاوتهایی هست اما اصل مسأله موجود بوده است : مسائلی چون اثبات وجود خدا؛ مسأله شرور؛ مسأله زبان دین(در بحث از اوصاف الهی که به چه معنا بر خدا صادق است)؛ مسأله معاد؛ رابطه عقل و دین و ...

8-      استاد محترم در کلاس استدلال کردند که «تقریباً تمام کسانی که در مورد وجود یا عدم کلام جدید بحث کرده­اند می­پذیرند که ما باید فلسفه دین اسلامی داشته باشیم و از سوی دیگر مسائل فلسفه دین با کلام جدید همپوشانی 99 درصدی دارند بنابراین لازمه این دو سخن این است که ما باید کلام جدید هم داشته باشیم» اما این سخن محل تأمل است و چنین نتیجه­ای درست نیست چون گرچه بین فلسفه دین با آنچه که به عنوان کلام جدید شناخته می­شود در برخی مسائل اشتراک دارند اما چون هم در روش و هم در غایت باهم متفاوتند لذا دو علم هستند و نمی­توان از اثبات یکی اثبات دیگری و از نفی آن نفی دیگری را نتیجه گرفت. و اساساً در خود غرب که مهد تولد این دو علم است این دو غیر همند.      

 



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :بهنام ملکزاده::نظرات دیگران [ نظر]